باید به محدثی برای گشودن این افق روشی تبریک گفت. او ما را از عصر دعواهای بیحاصل جامعهشناسی اثباتی و دیگر رهیافتهای جامعهشناسی، جامعۀ علمی ایران را یکراست به عصر «جامعهشناسی تخیلی» وارد کرده است.
گروه اندیشه – کیاوش کلهر: بهنظر میرسد که میتوان تحلیل و بررسی حسن محدثی از اعتراضات اخیر و چشمانداز آتیۀ آن را طلیعۀ گذار به دورانی جدید در روشمندی جامعهشناسی دانست.
باید به محدثی برای گشودن این افق روشی تبریک گفت؛ ما از عصر دعواهای بیحاصل جامعهشناسی اثباتی و دیگر رهیافتهای جامعهشناسی عبور داده و به عصری وارد شدهایم که شاید بتوان او را گشایندۀ این باب دانست: جامعۀ علمی ایران، یکراست به عصر «جامعهشناسی تخیلی» وارد شده است.
وهماندیشی
از این نقطه شروع میکنیم که شاید مهمترین و اصلیترین تمایز میان «تحلیل علمیِ روشمند»، با «کلیات عوامانه»، توجه به واقعیات و بیان آنها به صورتی سامانمند است. در غیر این صورت محقق، بهجای بیان تحلیل، مشغول کاری میشود که شاید مودبانهترین تعبیر برای آن «وهماندیشی» است. در وهماندیشی، پژوهشگر بهجای تلاش برای یافتن قوارهای نظری برای آنچه در میدان درحال وقوع است (اگر که چنین قوارۀ نظریاز پیش موجود باشد) یا تلاش برای دوختن این قواره برای مسائلی که کاملاً منحصر به فرد اند و پیش از این تجربه نشدهاند، مشغول بیان تمنیات، آرزوها و خواستهای خود تحت عنوان تحلیل علمی میشود.
مهمترین اشکالی که میتوان به تحلیل اخیر حسن محدثی وارد کرد همین وهماندیشی است. اما چرا بهجای تحلیل، با نوعی شبهتحلیلی بازاری مواجهایم؟
نظریهپردازی یا اظهار نظر؟
برای گام نخست باید با ادبیات خود محدثی مواجه شویم. محدثی در آن نشست تلاش میکند تا برآورد خودش از وضعیت را میانۀ سهگانۀ «تحلیل»، «اظهارنظر» و «نظریهپردازی»، ذیل مفهوم "نظریهپردازی" جانمایی کند. به باور او ویژگی نظریه آن است که از انسجام برخوردار است و صدر و ذیل آن به یکدیگر مینشیند و البته از همه مهمتر آن که امکان پیشبینی دارد.
اما با بررسی «نظریه» او در خصوص اینکه ایران تا نیمۀ سال 1402 تحولات عمیقی را پشتسر خواهد گذاشت، مشخص خواهد شد کاری که محدثی انجام داده در قابل ارفاقترین حالت ممکن، براساس دستهبندی خودش، نهایتاً میتواند کمی پایینتر از «اظهارنظر» باشد.
مغالطه تاریخپریشی
یکی از مدعاهای محدثی آن است که این اولین حرکت اجتماعی در تاریخ ایران است که مطلقاً از نهاد دین تغذیه نمیکند و کاملاً از آن منفک است. این که ایشان در چه ساحتی از نسبت بین دین و همین حرکت هم بحث میکنند، محل پرسش دیگری است؛ به این معنا که حتی در همین حرکت اخیر هم میتوان عدم گسست الهیاتی را به وضوح در بسیاری از رفتارها نشان داد؛ اما از این بحث در میگذریم و پرسش کانونی را اینجا قرار میدهیم: آیا هیچ حرکتی در تاریخ ایران نبوده است که فراگیر باشد و اتفاقاً نه تنها از دین تغذیه نکرده باشد، بلکه حتی رگههایی از مخالفت با آن هم داشته باشد؟ اگر کمی بهتر تاریخ را بررسی کنیم، احتمالاً یافتن پاسخ این پرسش که آیا این اعتراضات اخیر تنها حرکت منفک از دین بوده یا نه، چندان دشوار نباشد.
استدلال دیگر او این است که جامعۀ ایران کاملاً از حیث نهادی دچار تغییر شده است و او در اثنای صحبت هم برای اثبات مدعای خود به نهاد خانواده گریز میزند. محدثی بر آن است که نهادهای در هر جامعهای، ستونهای نگهدارندۀ آن هستند و تغییرات در آنها طبیعتاً جامعه را هم متاثر خواهد کرد. دومین مدعای او این است که یکی از این نهادها که شاید به باور او بیش از همه از این تغییرات تاثیر پذیرفته است، نهاد دین و سازمان روحانیت است. او اعتقاد دارد که تاثیر دین در تغییرات اجتماعی ایران کمرنگ شده و اقتدار سازمان روحانیت هم فرو ریخته است. در نهایت او با این مقدمات، نتیجهگیری نظریهپردازانۀ(!) خود را انجام میدهد و میگوید ایران تا نیمۀ سال 1402 دستخوش تغییرات بزرگی خواهد شد و اگر کسی در ایران قصد مهاجرت یا خودکشی دارد، فعلاً برای این کارها دست نگهدارد!
مغالطه تعمیم ناروا
گفته شد که در همین حرکت اخیر هم میتوان عدم گسست الهیاتی را به وضوح در بسیاری از رفتارها نشان داد. اما محدثی برای آن که نشان دهد دینداری و دین به مثابه محل اتکای بسیاری از خیزشهای اجتماعی در ایران از بین رفته است، به صورتی غیرمنطقی، نهاد دین و سازمان اجتماعی روحانیت را باهم یکی میانگارد. چنین تعمیم نادقیق یکی انگاشتن سازمان اجتماعی روحانیت با دین در معنای کلی آن و نتیجهگیری این گزاره که سنخیت مطلق میان این دو وجود دارد و افت، به فرض صحت افت، در اعتبار سازمان اجتماعی روحانیت به معنای کاهش دینداری در میان مردم ایران است، تقریباً غیردقیقترین اظهارنظری است که میتوان درخصوص تغییرات دینداری در ایران گفت. بماند این که باید از آقای دکتر محدثی پرسید که اصلاً چگونه میتوان برمبنای خردهفرهنگهایی که باید به صورت مجزا و علمی مورد بحث قرار بگیرند، به چنین قطعیت قابل تعمیمی رسید؟ یعنی چگونه تغییرات در خردهفرهنگ را به پای کلیت جامعه فاکتور میکند؟
نکتۀ مهمتر و شاید دقیقتر این باشد که باید از محدثی پرسید که این تغییرات نهادی که خود به آن مقر است که صدها سال برای تغییر زمان لازم دارند، از چه نقطۀ عزیمتی دچار تغییر شدهاند که قرار است در نیمۀ دوم سال 1402 به ثمر برسند؟ یک نکته اما از این شناسایی نقطۀ عزیمت هم مهمتر مینمایند و آن این است که خود محدثی، در بیان ویژگیهای نهادها به این اشاره میکند که این تغییرات پیوسته در طول سالها به تغییر منجر میشوند.
فرض میکنیم که این تغییرات، به فرض وجود، آنگونه که او مدنظر دارد و از نقطۀ عزیمتی که خودش هم بهتر میداند کجاست، در جریان است، چطور این تغییراتی که دقیقاً به صورت پیوسته خودشان را نشان میدهند، دقیقاً در موعدی که او برای وصله کردن قوارۀ نظریاش نیاز دارد، این تغییرات صورتی دفعی و آنی به خود میگیرند؟ چگونه است که این تغییرات دقیقاً در نیمۀ یک سال مشخص به صورتی دفعی خودشان را نشان میدهند؟ نمیتوان این شکل از فهم تغییرات نهادی را مبتنی بر رویکردی مغرضانه برای سرهم کردن یک سازه به اصطلاح نظری دانست؟ آیا این نوید که تغییرات نهادی در ایران، نه در یک دهه و یک سال، که در چند ماه خودشان را نشان میدهند، برداشتی سطحی از فرآیند و سرعت تحولات اجتماعی نیست؟
لیست این پرسشها را میتوان به تعداد تکتک مدعاهای آقای دکتر محدثی ادامه داد. از همان تناقض ابتدایی ایشان در نشست، که جنبش اجتماعی را در مقابل سیستم اجتماعی قرار داد، بر مبنای شهود شخصی برداشتی از رفتار سیستم داشت و در نهایت گفت که درکی از تصمیمات سیستم ندارد، تا انتهای دقایق این نشست؛ اما بهتر آن است که باز هم با ادبیات خود ایشان با بحث مواجه شویم.
دکتر محدثی، مهمترین ویژگی یک نظریه را امکان پیشبینی میدانند و بر همین مبنا، نظریۀ خودشان را به پیشبینی تغییرات شگرف نهادی، تا حداکثر نه چند دهه، چند سال و چند ماه پیشرو مستظهر کردند؛ در چنین موقفی، بهترین کار آن است که به نظاره ایستاد تا زمان پیشبینی ایشان برسد و بر مبنای فرمایش خودشان، یعنی قبول مسئولیت پیشبینی، از ایشان بخواهیم که در صورت عدم وقوع آن تخیل، از ساحث جامعهشناسی عذرخواهی کنند.
انتهای پیام/