دیبا رجایی نوشت: کتاب "از دشت لیلی تا جزیره مجنون" حاصل خون دل پدر و همه کسانی است که دغدغه ایران فرهنگی داشتند؛ روایتی است از خونشریکی ایرانیها و افغاستانیها.
به گزارش خبرنگار فرهنگی ، کتاب «محمدسرور»؛ دربردارنده خاطرات خودنوشت زندهیاد محمدسرور رجایی از سوی انتشارات راه یار به چاپ دوم رسید. این اثر که به کوشش فروغ زال و با ویرایش محمدکاظم کاظمی منتشر شده، دربردارنده خاطرات مرحوم رجایی از دوران کودکی تا مهاجرت به ایران است.
زندهیاد رجایی از جمله فعالان فرهنگی افغانستانی بود که در هفتم مردادماه سال 1400 بر اثر کرونا درگذشت. رجایی را میتوان از جمله چهرههای فرهنگی و از حلقه مهاجرانی دانست که با تأکید بر پیوند میان افغانستانیها و ایرانیها، به دنبال تحقق بخشیدن به آرمانی به نام «وطن فارسی» هستند. دغدغه او برای برپایی نمایشگاه جانبی درباره شهدا و جانبازان افغانستانی که در جنگ هشت ساله ایران حضور داشتند، اولین روزنهها برای بازگشایی فضایی بود که امروزه میتوان گفت عموماً تثبیت شده و در پی آن، نگاه دو جامعه ایران و افغانستان به یکدیگر تغییر کرده است.
دیبا رجایی، فرزند زندهیاد رجایی، به مناسبت انتشار این اثر، نگاهی انداخته است به دغدغههای فرهنگی پدر در این حوزه؛ دغدغهای که ماحصل آن انتشار آثار متنوعی به قلم و پژوهش رجایی بوده است. یادداشت رجایی را که برای انتشار در اختیار قرار گرفته به این شرح است:
نزدیک به یک و نیم سال از رفتن پدرم میگذرد؛ و من او را در کتابخانه قهوهای کوچک کنار اتاقش، جستوجو میکنم. کتاب "از دشت لیلی تا جزیره مجنون" را از سمت چپ، طبقه سوم کتابخانه برداشتم. کتاب را ورق زدم و یاد زحمات بیشمار پدرم در مورد این کتاب افتادم. پژوهش و نگارش این کتاب حدوداً 14 سال به طول انجامید.
جرقه این کار از دوره جوانی در ذهن پدر خورده بود؛ ولی به دلیل دسترسی نداشتن به منبع درست و مطالب اصلی، از این کار صرف نظر کرد. پدر، بیش از پیش، در فکر چاپ کتاب بود؛ ولی مشکلات کوچکی وجود داشت که مانع این کار میشد.
ابتدا گزارشها و مطالبش در مجله "راه" و سپس در نشریه شهر آرا چاپ و منتشر شد. پس از مدتی به پیشنهاد آقای جلیلی و بعد از ورود به دفتر جبهه فرهنگی، پدر تصمیم گرفت که تمامی مطالب را جمعآوری و به یک کتاب منسجم تبدیل کند؛ کتابی که تصورش را میکرد میان هموطنان ایرانیمان محبوب شود که همینطور هم شد.
وقتی که "از دشت لیلی تا جزیره مجنون" چاپ و منتشر شد، پدر با خوشحالی به خانه آمد، مثل همیشه خوشحال بود و میخندید؛ ولی اینبار شادی او از جنس دیگری بود و فرق داشت، اینبار چشمانش هم میخندید؛ درحالی که کتاب در دستش بود، به بالای سر برد و با شوق و شادمانی گفت: بلاخره چاپ شد، کتابم چاپ شد. آن شب خوشحالی پدر وصف ناشدنی بود.
پدرم معتقد بود که این موفقیت و محبوبیت را با یاری روح طیبه شهدا به دست آورده است. میگفت: "شهدا این راه را به من نشان دادند و من ادامه دادم و از این کارم راضی و خرسندم".
بخشی از این کتاب درمورد شهید بدون مرز، احمد ضا سعیدی است که در بهسود افغاستان به شهادت رسیده است. پدرم سال 90 به افغاستان مسافرت کرده بود تا شخصاً در این مورد تحقیق کند. خوشبختانه مطالب خوبی را هم جمعآوری کرده و نوشته بود.
پدر بر این عقیده بود که برای مصاحبه و نگارش هر خاطره، باید با افراد دیدار داشته باشد و مطالب را هم شخصاً بشنود و هم با دستگاه ویس کوچکش همه این مصاحبهها را ضبط کند تا بهراحتی به تمامی آنها دسترسی داشته باشد؛ و اگر امکانش نبود تماس میگرفت و باز هم تمام مکالمه را ضبط میکرد. پدر همیشه برای گرفتن مصاحبه موفق نبود. گاهی اوقات با رفتار تند مصاحبهکنندهها مواجه و در برخی مواقع هم توسط افراد دست به سر میشد.
جدای از اینها گاهی پیش میآمد که بعضی از افراد نیز به پدر اعتماد نداشتند. آنها قرار ملاقات میگذاشتند، اما به یکباره که تردید آنها را دو دل میکرد، قرار قبلی را لغو میکردند؛ ولی پدر برای جلب اعتمادشان کارهای بسیاری انجام میداد تا موفق شود اعتمادشان را جلب کند.
پدر در این میان دوستانی داشت که به او اعتماد کامل داشتند و برای مصاحبه از جان و دل مایه میگذاشتند و با روی خوش با پدر همراهی میکردند. کتاب "از دشت لیلی تا جزیره مجنون" حاصل خون دل پدر و همه کسانی است که دغدغه ایران فرهنگی داشتند. این کتاب در واقع روایت خونشریکی بین ایرانیها افغاستانیها است. کتاب روایت شهید شدن "احمدرضا سعیدی"ها است؛ شهدایی که بدون در نظر گرفتن مرزهای جغرافیایی و از سر پیوند فرهنگی و اعتقادی، جان خود را برای همزبانانشان دادند.
انتهای پیام/