"لحن حسام مظاهری در خصوص تحلیل برخی پدیده ها، کاملا خارج از ادبیات علمی شده و بیشتر نشان گر نوعی بی تابی در تحمل واقعیت موجود است. "
گروه سیاسی - جعفرعلیان نژادی:
تقریبا بیش از سه سالی هست که مطالب یکی از دین پژوهان نو اندیش فعلی، یعنی آقای محسن حسام مظاهری را دنبال کرده و برخی از مطالب ایشان را مطالعه میکنم. برخی از کتاب های ایشان را نیز خریداری کرده و مطالعه کرده ام. از همان مطالعه اولین متون، یک ابهام بزرگ در ذهنم ایجاد شده بود که این چارچوب تئوریکی که ایشان انتخاب کرده اند و با آن مناسک دینداری مردم ایران را مورد بررسی قرار می دهد، از یک عدم مطابقت و ناهمسانی نمایان با تحولات حوزه دینداری مردم رنج می برد. برایم همیشه سوال بود، مظاهری از کدام مردم حرف می زند؟ به بیان بهتر از پشت کدام عینک تئوریک یا نظری به مردم نظاره می کند. اساسا او مردم را چگونه می فهمد؟ طی این سه سال به نظرم آمد که مظاهری از سه آبشخور فکری بهره می گیرد که او خیلی هم تمایلی به اشاره یا اذعان به آنها ندارد.
آبشخور فکری اول او تحلیل دینداری روزمره مردم در چارچوب نظام نشانه ای یا نشانه شناسی اجتماعی است. بر این اساس آنچه اهمیت می یابد، دلالت هایی است که به زعم وی از این نحوه دینداری قابل برداشت است. مظاهری گمان می برد اینگونه شاید بتواند، دست مایه ای برای نقد و اصلاح این گونه رفتارها یافته و احیانا با طرح مباحث خود، گفتار جدیدی را وارد چرخه دلالت یابی دینداری ایرانیان سازد. در نشانه شناسی اجتماعی، تحلیل دلالت های آشکار رفتاری، بر تحلیل معناهای باطنی دینداری مردم ارجحیت می یابد. مثلا موضوعی مانند زیارت، بجای آنکه در امتداد نیت باطنی و معنوی مردم تحلیل شود، به عنوان یکی از مناسک دینی ظاهری تلقی می شود که صرفا دارای کارکردهایی برای نظام سیاسی است.
آبشخور فکری دوم او تحلیل تحولات دینداری در فرهنگ شیعی در چارچوب نوعی شمایل شناسی مسیحی است که قشری از متفکرین مدرن غربی در نقد فرهنگ شمایل سازی دینی مسیحیت، آن گرایش را ساخته و پرداخته کرده اند. در شمایل شناسی مسیحی، فرهنگ مادی سازی و تجسم مقدسات کلیسایی مورد نقد و هجمه قرار می گیرد، یعنی این رفتار و علاقه در فرهنگ مسیحی که نوعی خصلت بت واره به اندیشه الهی و خدایگانی آنها می دهند را نقد می کنند. در این فرهنگ است که مفاهیم نظیر "قدیس سازی" و "اسطوره سازی"، معنا می یابد. به عنوان مثال لودویگ فوئرباخ فیلسوف آلمانی در نقد شمایل شناسی مسیحی می نویسد: "بی گمان زمانه ما تصویر چیزی را به خود آن چیز، نسخه کپی را به نسخه اصلی، بازنمود را به واقعیت، و نمود را به بود ترجیح می دهد. آنچه برایش مقدس است وهم است و بس، اما آنچه نا مقدس است، حقیقت است. هرچه حقیقت کاهش و توهم افزایش می یابد، مقدسات در نظرش بزرگتر می گردد، آنچنان که اوج توهم برای اش همان اوج تقدس است."
آبشخور فکری سوم به طور مشخص تاثیراتی است که وی از جامعه شناسی فرمالیستی گئورگ زیمل گرفته است. به طور خیلی خلاصه و ساده، در اندیشه زیمل، واحد تحلیل جامعه، فرم هایی است که پذیرای محتواهای مختلف است. به زعم او باید امور اجتماعی را جدا از محتوا بررسی کرد، به عنوان مثال رقابت شکلی است که ممکن است محتوای آن حرص، سود جویی اقتصادی، تلاش برای کسب مدال ورزشی و ... باشد. به همین تناسب و بر همین بنیان ایده فربِگی مناسکی مظاهری شکل می گیرد. برای او فرم دینداری بر محتوای آن اصالت دارد. مناسک شکلی است که می تواند محتواهای گوناگون دینداری اجتماعی نظیر، زیارت، عزاداری، سفره داری و... را در خود جای دهد. بنابراین صرف از نظر تحیل محتوای دینداری، آنچه باید مورد نقد و توجه قرار گیرد، ضیقی یا فربِگی مناسکی است.
التزام به این سه آبشخور فکری منجر به جدایی و مفارقت بین "ماده و معنا"، "شکل و محتوا" و "ایده و عینیت" دینداری مردم نزد مظاهری شده است. چنین نگاه فرمال و وارداتی که ریشه در ادبیات دانش انسانی مسیحی دارد، موجب شده، وی تحولات حوزه دینداری در ایران را از زاویه ای بی ارتباط با دینداری واقعی مردم ایران مورد بررسی و تحلیل قرار دهد. مظاهری حتی در جاهایی مختلفی به این چارچوب تئوریک خود نیز پایبند نمانده و به عنوان یک جامعه شناس دین پژوه، بیشتر از آنکه به تحلیل تاثیر دینداری اجتماعی بر عرصه سیاسی بپردازد، عرصه سیاسی را مقصر شکل گیری این نحوه دینداری تلقی می کند. نگاه فرمالیسیت و سیاسی او به مردم، آنها را تبدیل به وجودهای منفعلی کرده است که منتظر می مامند تا حاکمیت نسخه جدید دینداری را به آن ها دیکته کرده و آنها آن را اجرا کنند.
لحن مظاهری در خصوص تحلیل برخی پدیده ها، کاملا خارج از ادبیات علمی شده و بیشتر نشان گر نوعی بی تابی در تحمل واقعیت موجود است. یک نمونه بسیار جالب مطالعاتی در اثبات این بی تابی سیاسی، یادداشتی بود که پس از ماجرای جشن غدیر نگارش کرد. یادداشتی که اساسا خالی از جنبه های بردبارانه علمی و کاملا مبتنی بر یک هیجان سیاسی انباشته شده بود. نمونه دیگر یادداشتی است که اخیرا در واکنش به شور اجتماعی بزرگداشت حاج قاسم نوشته است و چنین پاسداشت مردمی را نوعی مقدس سازی از شخصیت حاج قاسم خوانده و آن را با عبارت تند "امام زاده قاسم"، خطاب قرار داده است. این بی تابی های نظری و این واکنش های هیجانی، اولا ناشی از ندیدن واقعیت دینداری در کلیت خود(شکل و محتوا) است، ثانیا نتیجه تحمیل یک زوایه دید مسیحی به فرهنگ ایرانی- اسلامی است. این خطاها و تلاطمات احساسی نشان می دهد، مظاهری باید انتخاب کند می خواهد در خصوص تحولات دینداری مردم ایران بنویسد یا تحولات دینداری مردمی که او دوست دارد، بسازد.
انتهای پیام/